نویسنده: دکتر هاشم آقاجری
ارزیابی و نقد تعریفها و توصیفهایی از سکولاریسم:
١ـ بیشتر تعاریف ارائه شده از سکولاریسم، مبتنی بر معنای واژگانی و اشتقاق لغوی است و با معانی موجود در فرهنگهای فلسفی و جامعهشناسی ارتباطی ندارد. اینگونه تعاریف از تحول حوزه مفهومی سکولاریسم غفلت ورزیدهاند.
٢ ـ در غالب تعاریف، مسأله متافیزیک سکولاریسم نادیده گرفته شده و اتوریته یا مرجعیت نهایی آن در پرده ابهام باقی ماندهاست.
٣ـ منبع و مأخذ عمده تعاریف، فرآیند تجربه مدرنیته غربی است و بدون هرگونه بررسی موردی یا تطبیقی از تاریخ و تجربه جوامع غیر غربی به تعمیم و صدور حکم کلی در باب آنها مبادرت ورزیدهاند.
۴ـ تنوع تجربه سکولاریزاسیون غربی نادیده گرفته شده و با منطقی تقلیلگرا یا تحولگرا، همه مدلها و الگوهای متفاوت موجود در تاریخ چند قرن اخیر مغربزمین، در یک مدل کلی و عام منحل شده است. نه تنها مدل سکولاریزه شدن در جوامعی مثل ترکیه با اروپا متفاوت بوده است، بلکه الگوهای سکولاریزه شدن در کشورهایی همچون انگلستان، فرانسه، آلمان و آمریکا تفاوتهای فراوانی با یکدیگر دارند.
۵ ـ سکولاریسم، نوعی ایدئولوژی بشری و سکولاریزاسیون گونهای فرآیند جهانی و قطعی تلقی شده است. چنین تئوریها و داوریهایی، به قول دیوید مارتین مبتنی بر دو اسطوره است. نخست اسطوره عصرطلایی درباره جهان مذهبی و دوم تصوری درباره انسان بیش از سکولار شده مدرن، درحالی که نمیتوان به وجود چنین دوگانهای، حکم کلی و عام صادر کرد.
۶ ـ فقدان ارتباط میان سکولاریسم و سکولاریزه شدن با پدیدهها یا مفاهیمی از قبیل ازخودبیگانگی (الیناسیون)، کالایی شدن، تبوارهگی، شیءشدن، عقلابزاری، قفس آهنین، مرگ خدا، مرگ معنا و مرگ مؤلف، از جمله مهمترین کمبودها و نارساییهاییاست که در تعریف و توضیحهای مربوطه دیده میشود.
۷ـ ارتباط نظریههای اقتصادی و سیاسی گوناگون با سکولاریسم نامشخص است، بویژه نظریههای مربوط به توسعه، دولت، جامعه مدنی، شهروند و…
٨ ـ پیوند نظریهها و ایدئولوژیهای گوناگون همچون ماکیاولیسم، هابزیسم، داروینیسم، فرویدیسم، یوتیلیتاریانیسم نظریه بنتام، (با سکولاریسم) مشخص نشده است.
۹ـ عوارض حاصله در جوامع مدرن مانند فاشیسم، امپریالیسم، جنگهای جهانی، تخریب محیط زیست، مصرفگرایی و همبستگی و ارتباطشان با فرآیند سکولاریزه شدن، تبیین نشده است.
١٠ـ سکولاریسم از متن تاریخ فلسفه غرب خارج شده و کوشش نمیشود تا رابطه ساختارگرایی (که به قول گارودی انسان را میکشد) و پساساختارگرایی (که میخواهد انسان را ذوب کند) با سکولاریسم ایضاح گردد.
١١ـ رابطه سکولاریسم با مدرنیسم از یکسو و پستمدرنیسم از سوی دیگر مغفول و مجهول میماند.
١٢ـ فرآیند سکولاریزه شدن و تغلیظ و حداکثری شدن سکولاریسم و تأثیر آن بر جنبشها یا سبکهای هنری و ادبی نامعلوم و مبهم باقی میماند.
١٣ـ آسیبشناسی سکولاریسم و وضعیت متأخر و کنونی سکولاریزه شدن حداکثری جوامع غربی مورد توجه قرار نمیگیرد وموضوعاتی چون گسترش خشونت، مواد مخدر، از بین رفتن عشق، تخریب نهاد خانواده، بیرون از بررسی و ارزیابی سکولاریسم باقی میماند. اغلب کسانی که درباره سکولاریسم، اظهارنظر کرده و میکنند، این پدیده را از متن و بافت تاریخی و فرهنگی محیط بر آن جدا کرده و بهگونهای مجرد و انتزاعی به داوری در باب آن میپردازند، انعطاف، سیالیت و خصلت تدرج، تنوع، پویایی و انضمامی از اصطلاح گرفته شده و بهگونهای متصلب و انجمادیافته عاری از مضامین تاریخی ـ تمدنیاش، موضوع موافقت یا مخالفت قرار میگیرد.
کسانی که با آن موافقند، آن را به مثابه پروژهای اصلاحگرایانه و نجاتبخش عرضه میدارند و آنان که با آن به مخالفت برمیخیزند، از آن درکی توطئهگرایانه دارند. گویی سکولاریسم، دسیسه و توطئهای است که توسط فرد یا افراد خاصی در زمان ومکان ویژهای ساخته و پرداخته شده تا بهوسیله آن جوامع شرقی یا اسلامی را مورد تهاجم (تهاجم فرهنگی) قرار دهند. موافقان ومخالفان، به نوبه خود و برای اثبات دعاوی مثبت یا منفی خویش نسبت به سکولاریسم، به این یا آن جنبه، این یا آن ویژگی و اینیا آن عارضه تمسک جسته و نتیجهگیری میکنند. مراحل گوناگون سکولاریزاسیون، ابعاد و سطوح گوناگون سکولاریسم،انکشاف مفهومی، مصداقی و تاریخی آن در هر دو دیدگاهدشمنانه یا دوستانه از سکولاریسم، از نظر پنهان مانده و سمتگیریهای تجویزی بر رویکردهای تفسیری سبقت گرفته و تفوق پیدا میکند. سکولاریسم و ضد سکولاریسم، اکنون خود به ایدئولوژیهایجدیدی تبدیل میشود، هرچند که اکنون کسانی همچون پروفسور جان کین از مفهوم تازهای به نام«پستمدرنیسم» سخن میگویند.پست یا پسا همچون دیگر موارد مشابه، پستمدرنیسم، پستماتریالیسم، البته دلالت بر «پایان» و اتمام ندارد، اما مبین وضعیتبحرانی، درحال تعلیق و درحال گذار است. سکولاریسم همچون مدرنیسم یا ماتریالیسمی که در موقعیت پسا(Post) گونه قرارگرفته، دلالت بر خروج از یک وضعیت بدون ورود به وضعیتی جایگزین دارد. پستسکولاریسم، سکولاریسم دورهبحران است.دورهای عاری از هرگونه مرکزیت، مرجعیت، اعم از انسانی یا فراانسانی، عقلانی یا فراعقلانی، طبیعی یا ماوراءالطبیعی، دوره یا مفهومی که «عقل» و «انسان» (امانیته) از جایگاه چند سده اخیر خود به زیر کشیده میشود. در چنین وضعی، چگونه میتوان از«سکولاریسم» سخن گفت.
آیا نظریه «پایان تاریخ»، بیش از آنکه نمایانگر پایان تاریخ باشد، نشاندهنده پایان تاریخ ویژهای نیست، تاریخی که بر بنیاد امانیسم و عقل خودبنیاد ابتنا یافته و سکولاریسم نافی هرگونه مرجعیت هستیشناختی و فاقد هر نوع بنیاد فلسفی، معرفتشناختی و اخلاقی میوه تاریخی آن محسوب میشود. پیش از ارزشداوری در باب سکولاریسم و با توجه به پراکندگی، گستردگی و رنگارنگی تجربی و مصداقی آن و ویژگی مشکک، مدرج و ذوابعادش، نیازمند تفسیر آن هستیم و چنینتفسیری بناگزیر نیازمند یک الگو و تیپ تفسیری مناسب است تا بتواند بطور منسجم، فرآیندی و فراگیر «نظریه و تاریخ» و تحول و بسط موازی آن را توضیح دهد.
اختلاطها و معضلات در شناسایی سکولاریسم:
١ـ سکولاریسم حداقلی و جزئی/سکولاریسم حداکثری و کلی:
یکی از مهمترین عوامل اختلاط در فهم و شناخت سکولاریسم، تنوع و تکثر معانی و مفاهیم آن است، بطوری که اگر تمام معانی مشکک و مدرج آن را بر روی یک پیوستار، ترسیم کنیم، در منتها الیه سمت راست پیوستار با سکولاریسم حداقلی و جزئی روبروشده و در منتها الیه سمت چپ پیوستار سکولاریسم حداکثری و کلی را خواهیم دید. سکولاریسم حداقلی، نگرش جزئی و موردی به واقعیت است و از منظری اجرایی و پراگماتیک، میکوشد به تفکیک دین از برخی حوزهها مانند دولت و سیاست و یا اقتصاد نائل گردد. در این رویکرد حداقلی و جزئی، وجود امر مطلق، مرجعیت و اصول ثابت و کلی اخلاقی، انسانی و حتی دینی پذیرفتهشده و ساحتهای فرامادی وجود انکار نمیشود.
همه ابعاد و سویههای حیات انسانی، جز یک یا دو مورد از تعلق به سکولاریته و دنیویت مصونمانده و همچنان در حوزه مرجعیت دینی و معنوی و مبانی غیرنسبی باقی گذاشته میشوند. در حالیکه در سکولاریسم حداکثری و کلی، با رهیافت و نگرشی همهجانبه، هستیشناختی(Ontologic)، معرفتشناختی و همه حوزههای حیات بشری و مبادی و مبانی آن مشمول سکولاریته شده و رابطه آنها با دین و هرگونه مرجعیت فرامادی و فرابشری قطع میگردد.
٢ـ سکولاریسم و «جدایی دین و دولت»:
یکی از شایعترین تعریفها از سکولاریسم، «جدایی دولت از دین» است که در تاریخ اروپا و غرب با عنوان )(Seperation ofcharch and state از آن یاد میشود. واقعیت این است که در هیچیک از جوامع تاریخی میان دین به عنوان یک نهاد با دولتوحدت و ادغامی کامل وجود نداشته و کمابیش میتوان گونهای تمایز و تفکیک نسبی را میان آنها دید. چه در دوره حکومت ساسانی که اولین حکومت مبتنی و مؤسس در دین در تاریخ ایران پیش از اسلام بوده و چه در دوره حکومت پاپی و اقتدار دنیوی کلیسا بویژه در فاصله سده نهم تا دوازدهم میلادی که اوج پاپیسم و حکومت دینی کلیسا محسوب میشود. شاید جز در جوامع ساده و بسیار بدوی اولیه که رئیس قبیله همان جادوگر یا کاهن قبیله بوده است و به دلیل سادگی امور، حوزههای دینی و غیر دینی، بهگونهای اسطورهای و جادویی، درهم آمیخته بودهاند، هیچ ساختار تمدنی و سیاسی پیچیده، مرکب و متکاملی را نتوان یافت که نهادهای دینی با نهادهای سیاسی کاملاً دارای وحدت، ادغام و انحلال در یکدیگر باشند. شاید به سبب همین تمایز نسبی نهادی درطول تاریخ جوامع دینی از جمله جوامع اسلامی بوده است که برخی مدعی شدهاند که میان سکولاریسم و دینداری هیچگونه تعارضی نیست، اما همانگونه که خواهیم گفت سکولاریسم در مفهوم بنیادین و ایدهآل خود، چیزی فراتر از چنین تمایز نسبی و سادهای است. چنانکه برخی از سکولارها در همین حوزه نسبی و محدود نیز گامی جلوتر گذاشته و از ضرورت «جدایی سیاست از دین» سخن گفته و میگویند. تاریخ تکوین و بسط و گسترش سکولاریسم و سکولاریزاسیون، نشان میدهد که چنان معنای حداقلی، موردی و جزئی از سکولاریسم، تنها به نخستین مرحله از پیدایش و تحول سکولاریسم در غرب تعلق دارد که به تدریج با بسط و انکشاف تاریخی آن در همه زمینههای اقتصادی، فلسفی، فکری و اعتقادی و اخلاقی، به حاشیه رانده شده و دلالت مفهومی و مصداقی بسیار گستردهتر و عمیقتری پیدا میکند.
سکولاریسم با تغلیظ و تکامل فرآیند سکولاریزاسیون به پدیدهای فراگیر و عام تبدیل شده که بسیار دورتر از نظریه تجویزی جداسازی دین و دولت به یک ایدئولوژی تمامیتگرا استحالهیافته و گونهای زیست ـ جهان خاص خود را رقم میزند. در این مرحله و مرتبه دیگر هیچ حیطه و حوزهای از حیات فردی و اجتماعی بشر باقی نمیماند که مشمول سکولاریته واقع نگردد.
سکولاریسم به عنوان یک نظریه، در ربط با سکولاریزاسیون، به یک تاریخ وابسته است و نمیتوان معانی مشکک و سلسلهمراتبی (هیرارشیک) آن را، بطور مجرد، پراکنده و چینشی (همچون چینهها و لایههای زمینشناختی) بر انگاره روششناختی «انباشت و تراکم ژئولوژیکی» فهم و ادراک کرد و با توسل به ترجمهها یا توضیحات مختصر و لغتنامهای یا دائرهالمعارفی همچون مجموعهای از «اسلاید»های مجزا و پراکنده آن را بازشناسی کرد و از خصلت، همبسته، پویا و بسط و تکاملیابنده آن در هیأت یک فیلم (Movies) غفلت ورزید، سکولاریسم، یک پارادایم (به اصطلاح کوهنی) یا یک اپیتسمه (در اصطلاح فوکویی) است که خود را در زنجیرهای از حلقههای بههمپیوسته و گسترشیابنده تاریخ چهار قرن اخیر اروپا بازنمایی کرده است و به همین سبب اتخاذ رهیافتهای تقلیلگرایانه در فهم و شناخت آن، مانع از عرضه تفسیری معطوف به همه نمونههای مصداقی و صورتهای تحققیافته آن شده و کفایتهای تفهمی و تفسیری را از آن باز میستاند.
٣ـ سکولاریسم به مثابه مجموعهای از افکار، اعمال و برنامههای مشخص (یک پروژه طراحیشده):
برخی اعم از موافقان یا مخالفان سکولاریسم میپندارند سکولاریزاسیون پروژه اندیشیده سیاسی، اجتماعی و فکری است که به وسیله طرح و نقشه فرهنگی از پیش تعیین شده، همراه با ابزارها و شیوههای مشخصی تحقق پیدا میکند و میتوان بهگونهای مکانیکی آن را پذیرفت و یا رفع کرد. این دیدگاه، با رهیافتی ارادهگرایانه و آمرانه گمان میکند که تحقق و گسترش سکولاریزاسیون، امری بخشنامهای است که صرفاً با تصمیم و ابلاغیه، میتوان جامعه را سکولار یا از سکولاریزه شدن آن جلوگیری کرد. با چنین دریافت تقلیلگرایانه، ارادهگرایانه و مبتنی بر «تئوری توطئه» طرفداران سکولاریسم نتیجه میگیرند که میتوانند از طریق «واردات» یا اخذ و اقتباس، جامعهای را سکولار کرده، چنانکه بسیاری از نویسندگان و متفکران دو سده اخیر در جوامع شرقی و اسلامی با همین ادراک از مدرنیته و تمدن جدید غربی، کوشیدهاند تا جوامع خود را «غربی» و «مدرن» کرده و به استحاله جامعه سنتی در جامعه مدرن بپردازند، کوششی که به رغم بنبستها و ناکامیها، همچنان ادامه دارد.
مخالفان سکولاریسم نیز نتیجه گرفته و میگیرند که باید با سکولاریسم مبارزه کرد و برای این امر باید به سراغ کانالهای انتقال و ورود آن رفت و از نیروهای امنیتی و اطلاعاتی و پلیس مخفی برای مبارزه با «تهاجم فرهنگی» سود جست. هرچند که اشاعه فرهنگ امر قابل انکاری نیست، اما جابجایی «مبنا» و «شرط» در تاریخ تحولات اجتماعی، فکری و تمدنی، مبین سادهسازی واقعیت پیچیده، چندبعدی، تعاملی و درونزای جامعه و تاریخ است. نوع دینداری و تجربه نهادهای دینی، تاریخ همکنشی میان عرصههای گوناگون حیات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و چگونگی حدود و نسبت میان قلمرو و امور «قدسی» با قلمرو و امور «غیر قدسی»، معنوی و مادی، الهی و بشری و است که ابعاد و سمت و سوی سکولاریسم و فرآیند سکولاریزاسیون در این یا آن جامعه را تعیین میکند. علاوه بر این، نباید پنداشت که زمینههای سکولاریسم منحصر به غرب مسیحی است و تکوین و ظهور آن، در جوامع دیگر با امتناع روبروست، چرا که وجود امور دنیوی و مادی در همه جوامع موضوعی بدیهی و غیر قابل انکار است. هر جامعه انسانی با حوزهها و اموری مادی و طبیعی سروکار دارد و این امور لازمه وجود بشری است. لذا اگر توجه به ماده و طبیعت را جزئی از اندیشه سکولار به شمار آوریم، باید بدانیم که وجود چنین اندیشهای در لایه بیرونی هر جامعه از جمله جامعه اسلامی، غیر قابل اجتناب است. هر گروه انسانی، با هر دین و آیینی، بناچار با عناصر مادی و غیر قدسی طبیعت، مکان، زمان سروکار دارد و حتی برای ساختن مکانهای مقدسی همچون معبد و مسجد نیازمند به راه و روشها و قواعد علمی، تخصصی و مادی است وافزون بر معیارهای دینی، باید به ملاکهای تخصصی توجه داشته باشد. از اینرو میتوان گفت برخی از عناصری که در سکولاریسم دیده میشود، در حاشیه هر جامعهای وجود دارد که تحت شرایط مساعد تاریخی، میتوانند به متن منتقل شوند و از طریق جابهجایی عناصر و معیارهای پیرامونی و مرکزی، به فرآیند سکولاریزاسیون اذن دخول و جریان بخشند. به همین سبب نمیتوان سکولاریسم را به عناصر و عوامل آشکار یا پروژه و برنامه افراد و گروههای خاص نسبت داد که با آمدن یا رفتن آنها بتوان سکولاریسم را آورد یا برد.
سکولاریسم و سکولاریزاسیون پدیدهای درونزا، چندبعدی و اجتماعی ـ تاریخی است که تحقق کامل و تمامعیار آن در همهسطوح و وجوه با رفتن یک عالم و آدم و آمدن عالم و آدم دیگری همبسته است.
۴ـ سکولاریسم به مثابه اندیشهای ثابت و ایستا
برخلاف گمان کسانی که میپندارند سکولاریسم، اندیشهای است که در آغاز برای یکبار و همیشه، بهگونهای خلقالساعه، کامل و ثابت، ایجاد شده است، باید دانست که آن، زنجیرهای تیپیک و رشته مسلسلی از نمونههای انضمامی و بههم پیوستهای است که با گذشت زمان و در طول تاریخ خود، بسط و تحقق یافته است. هرچند که نمونههای انضمامی و عینی آن در مراحل مختلف فرآیند سکولاریزاسیون با یکدیگر تفاوت مفهومی مرتبهای دارد، اما در یک چشمانداز عام و کلی تاریخی، همچون حلقههایی از زنجیرهای واحد بهشمار میآید. حوزه سکولاریزاسیون در مراحل نخستین خود، فقط بخشهایی از زندگی عمومی را در بر گرفت، اما پس از چند قرن، آنچنان گسترش یافت که کمتر عرصهای از عرصههای حیات جمعی و شخصی، خارج از آن باقی ماند. درست است که اصطلاح سکولاریسم در مراحل پیدایی و آغازین به جدایی دین از دولت همراه با عدم دخالت حکومت اززندگی خصوصی و محترم داشتن ارزشهای دینی و اخلاقی، تعریف شده، اما آنچه اکنون تحقق یافته، بسی فراتر از آن است. تعریف کنونی از سکولاریسم با استناد و ارجاع به نخستین مراحل تکوینی آن، غفلت از تاریخ و تحقق تمام و کمال آن در بستر حیات انسانی و در نتیجه ناقص و ابتر است و ما را با مغالطه قرائت خارج از متن (out of content) یا گرفتار رویکردی نازمانمند (دیاکرونیک) میگرداند.
در نخستین مراحل سکولاریسم، هنوز حکومت ملی (Nation-state) نهادهای آموزشی و امنیتی خود را تأسیس نکرده بود و قلمرو اقتدارش تنها بخش کوچکی از جامعه را دربر میگرفت و اقتصاد، سیاست، فرهنگ، اخلاق و رسانهها هنوز در زیر سلطه کامل دولت مدرن و سکولار درنیامده و در نتیجه بخشهای بسیار زیادی از حیات شهروندان، در خارج از فرآیند سکولاریزاسیون قرار داشت.
اگر سکولاریزاسیون هر پدیده به این معنا باشد که پدیده تنها در چارچوب مرجعیتی بشری یا مادی و دنیوی تفسیر شود و تجویزهای نسبت به آن نیز صرفاً در همین چارچوب صورت گیرد، در آن حالت میتوان گفت اقتصاد سکولار یعنی اقتصادی شدن محض فعالیتهای اقتصادی (و حاکمیت مکانیسمهای غیر انسانی بازار) و سیاست سکولار یعنی سیاسی شدن محض و طرد هرگونه مبادی و غایات قدسی از آن، با وجود این، فرآیند سکولاریزاسیون در حیطه سیاسی و اقتصادی و در مراحل مقدماتی با مبانی خود هنوز حیطههایی را از سلطه خود رها نگاه داشته و انسان هنوز کاملاً به موجودی که صرفاً آلت فعل سیاست یا اقتصاد باشد، تبدیل نشده است. در این مرحله هنوز با انسانی روبرو هستیم که حداقل از درون، به ارزشها و عوالم قدسی تعلق خاطر دارد و روح و قدسیت را (که اکنون یکسره اسطوره خوانده میشود) کاملاً از طرح عالم هستی و وجود بشری طرد نکرده است. در همین مرحله است که زندگی به دو عرصه عمومی و خصوصی تبدیل شد. عرصه عمومی قلمرو سکولاریته گردید و عرصه خصوصی در قلمرو قدسی و دینی، رها شد. به همین دلیل است که با پیدایش سکولاریسم، مسیحیت نابود نگردید و اصول مطلق دینی و اخلاقیاش در جان و دل مؤمنان مسیحی به حیات خود ادامه داد. این اصول و عوالم در برخی نهادهای واسطه مانند خانواده نیز برای مدتی بقای خود را حفظ کردند
امانیسم نیز که خود در پیدایش، به ارزشها و اصالتهای انسانی تعلق داشت، پس از انقطاع از مبانی و غایات هستیشناختی، به عنوان امانیسم سکولار، برخی اصول مطلق و دینی مسیحیت را گرفته و آنها را بهگونهای زمینی و سطحی سکولار کرد. بدین ترتیب اصول مطلق بشری (و غیر قدسی ـ دینی) در چارچوب مرجعیتی طبیعی و نظام دال ـ مدلول دنیوی و اینجهانی گنجانیده شد. در آن مرحله مسیحیت و فلسفههای امانیستی گذاری میان قلمرو قدسی و دنیوی، تا حدودی توانستند انسان غربی را از چارچوبی فرامادی، ارزشهای کلی و نوعی وجدان و جهانبینی شخصی برخوردار سازند و به همین جهت، جامعه سکولار در آن مرحله توانست از آنچه «معضل هابزی» (انسان گرگ انسان) نامیده شده رهایی پیدا کند. در آن مرحله، علیرغم سکولار شدن برخی وجوه و سطوح حیات عمومی، زندگی خصوصی تا آغاز سده بیستم، همچنان تحت تأثیر ارزشهای مسیحی یا ارزشهای سکولار متکی و مستند به اصول مطلق انسانی و مسیحی باقی ماند. انسان غربی، هرچند در زندگی عمومی محکوم به زیست در عالم دنیوی و تهی از روح سکولار بود، اما احساسات و عواطف، دغدغههای درونی، آرزوها، ازدواج و مرگش در گونهای چارچوب مسیحی یا شبهمسیحی امانیستی تنفس میکرد. شاید به همین دلیل است که برخی گمان کردهاند سکولاریسم با زندگی عمومی سروکار دارد و حکومت سکولار، عرصه زندگی خصوصی را به خود شهروندان واگذار میکند. اما رفته رفته وضع تغییر کرد و حلقههای سکولاریسم به یکدیگر پیوند خورد و در دهه شصت قرن بیستم، این زنجیره تاریخی تقریباً کامل شد. فرآیند سکولاریزاسیون، در این مرحله به بالاترین مرتبه خود بسط و گسترش یافت و سکولاریسم با گذر از جهان سیاست و اقتصاد به جهان فلسفه و معرفت و سرانجام در وجدان آدمی گام نهاد و خود را در پهنه زندگی روزمره آدمیان گستراند. انسان از بیرون و درون به زیر سلطه دنیویت و سکولاریسم رفت و آثار هرگونه اتوریته قدسی هستیشناختی و فرامادی زدوده گشت بهگونهای که دیگر هیچگونه ارزش انسانی، ثابت و مستقلی برجا نماند.
بدین ترتیب رسوبات و بقایای ارزشهای دینی مسیحی و امانیستی عرصه حیات اجتماعی و خصوصی آدمیان را ترک کردند. به گفته نیچه «خدا مرد» و با مرگ خدا همه ارزشها و اصالتهای بیبنیاد، بیمعنا و پوچ شدند. در این مرحله افق برای ظهور فلسفههای غیر امانیستی همچون ساختارگرایی و پستمدرنیسم گشوده گشت. سکولاریسم آنچنان گسترش یافت که حتی خود طبیعت/ماده به عنوان خاستگاه معیارها و مرکزیت هستی فروبلعیده شد و عالم سکولار را به دوره پستمدرنیسم، سیالیت، نسبتگرایی بیمعیار و بیثبات پرتاب کرد.
سکولاریسم به مثابه یک «تیپ ایدهآل»، تفسیر تاریخ در پرتو نظریه:
برای فهم و ادراک معنای سکولاریسم، رجوع به لغتنامهها و توسل به استنباطهای اتیمولوژیک یا فقهاللغه وافی به مقصود نیست. سکولاریسم، طرحی است که در تاریخ ـ تاریخ سکولاریزاسیون ـ تحقق یافته است و به ناگزیر باید آن را در پرتو تاریخ شناخت، اما هیچ تاریخی را نمیتوان بدون یک مدل یا نمونه شناسایی کرد. سکولاریسمی که در تاریخ، انکشاف یافته، هرچند که در مراحل، سطوح و موقعیتهای زمانی ـ مکانی خاص، معانی حداقلی، حد وسطی یا حداکثری به خود گرفته، اما شناسایی موارد انضمامی تنها در پرتو نمونهای انتزاعی یا به قول ماکس وبر یک «تیپ ایدهآل» (Ideal Type) قابل تفسیر است. تیپ ایدهآل یا نمونه خالص و انتزاعی در اصطلاح وبری، البته بدان معنا نیست که سکولاریسم همچون روح (Giest) هگلی، از فراتاریخ بر تاریخ تحمیل شده، بلکه صرفاً نمونه فرضی کامل و خالصی است که به ما امکان تبیین یا تفسیر واقعیت را در اشکال ناقص و خاص خود میدهد.
انواع و اقسام رهیافتهای تقلیلگرایانه همچون تقلیل سکولاریسم به عقلگرایی یا جدایی دین از دولت، نه تنها قادر به تفسیر سکولاریسم و تاریخ تحقق آن نیست، بلکه در درون خود به تناقضها و ناسازوارههایی تحلیلی دچار شده که قادر به حل یا رفع آنها نخواهد بود. کسانی که بویژه دربافت فکری و تاریخی جوامع اسلامی میخواهند با توسل به مفهوم «سکولاریسم» بر آزادی و دموکراسی، یا عقلانیت و یا جدایی نهاد دولت از نهاد دین تکیه کنند، خویشتن را دچار اختلاط حوزههای معنایی متفاوت و عوالم مفهومی ـ تاریخی متعارضی میکنند که به سادگی نمیتوانند از یک عالم به عالمی دیگر انتقال یابند.
برای ساختن یک نمونه تحلیلی (تیپ آنالیتیک) که در پرتو آن بتوان فرآیند سکولاریزاسیون را همچون حلقههای بههم پیوسته زنجیرهای تاریخی، تفسیر کرد و از این رهگذر به فهم و شناخت سکولاریسم نایل آمد، توجه به ملاحظات زیر ضروری است، ارائه هرگونه تعریف و شناسایی از سکولاریسم بدون توجه به این موارد ناقص و فاقد قدرت بازنمایی و تفسیر میباشد:
الف ـ شناسایی سکولاریسم از طریق بررسی مجموعه اصطلاحات و مفاهیمی که با آن حوزه مفهومی مشترک یا متداخل دارد.
١ـ اصلاحات و مفاهیم وحدتگرایانهای از قبیل وحدت طبیعی ـ انسانی، مادی ـ معنوی و مفاهیمی که مبین محدود شدن انسان در چارچوب طبیعت و ماده است، از جمله طبیعتگرایی، سلطه کمیت و موقعیت بروکراتیک خرد ابزاری، نسبیتانگاری و نتایج آنها مانند عقلانیت تکنوکراتیک، قراردادگرایی (Conventionalism)، دوگانه گمانیشافت/گزلشافت (اجتماع عاطفی و ارگانیک)، انسان تکساحتی، کالا شدن، شیءشدن، کلیشهگرایی، بتوارگی، قفس آهنین.
٢ـ اصطلاحات و مفاهیمی که به نابودی و فروپاشی سوژه انسانی دلالت دارد، مانند: قداستزدایی از جهانطبیعت و انسان، طرد روح از طرد هستی، باطنزدایی از پدیدهها، اسطورهزدایی، آزادسازی وجود از جبروت و عظمت جادوییاش، عریان کردن انسان از ویژگیهای انسانی، مرکزیتزدایی و دور کردن آدمی از موقعیت مرکزی آن، ازخودبیگانگی (الیناسیون)، داروینیسم اجتماعی، و همه مفاهیم و اصطلاحات مذکور، بر ابعاد و وجوه فرآیندی دلالت دارد که بطور خلاصه عبارت است از: انتقال از امر انسانی به امرطبیعی ـ مادی یا از انسان مرکزی (وحدت سوبژکتیویسم) به طبیعت مرکزی (وحدت ابژکتیویسم) و انتقال از خداگونگی انسان و تسلیم طبیعت به خداگونگی طبیعت و تسلیم انسان، بدین ترتیب ١ـ مرکزیت عالم از انسان فرامادی، چندی، آزاد و مسؤول از نظراخلاقی به طبیعت / ماده برنامهریزی شده، جبری و محکوم قوانین خشک منتقل میشود ٢ـ دوگانگی انسان و طبیعت از بین رفته و انسان در طبیعت ذوب میشود و نتیجه آن از بین رفتن نظامهای ارزشی و قدسی انسانی است. ٣ـ تمایز انسان از طبیعت و مرکزیت آدمی از بین رفته و از همه ویژگیهای انسانی قداستزدایی میشود ۴ـ همه چیز به منطق علوم طبیعی و الگوهای کمی ریاضی تبدیل شده و عقل انسانی به عقل ابزاری فروکاهیده میگردد. به قول مارکس، «جامعه یهودی میشود» و انسان به کالا و شیء استحاله مییابد. سود جای عشق مینشیند ۵ـ انسان دیگر موجودی توانا بر ترکیب و فرا رفتن از ماده نیست، بلکه به موجودی بسیط، یکبعدی، برنامهریزی شده و بیگانه با جوهر انسانی خود مبدل میشود، ۶ـ طبیعت از خصلت جادویی، سحرانگیز و زیباییشناختی خود تهی میشود، همه چیز، مادی، طبیعی و نسبی میگردد، انسان گرگ انسان میشود، ۷ـ جهان انسانی و طبیعی یگانه میشود و تفاوت میان قلمرو مقدس و غیر مقدس رخت برمیبندد، هدف و معنا از هستی زدوده میگردد، ٨ـ انسان و جامعه به مرحله تسلیم در برابر الگوی طبیعت ـ ماده میرسد و خرد تکنوکراتیک و مرجعیت مادی حاکم میشود، تاریخ به گمان سکولارهای دوره مدرن، به پایان میرسد.
ب ـ نمونه خالص و تیپ ایدهآل تفسیری، بتواند پستمدرنیسم و رابطه آن با مدرنیسم را توضیح دهد و پیوند حلقههای متأخر با حلقههای متقدم در فرآیند سکولاریزاسیون را رمزگشایی کند.
ج ـ نسبت سکولاریسم با ایدئولوژی سیاسی، اجتماعی دوره مدرن و ضد ایدئولوژیهای دوره پستمدرن از قبیل ناسیونالیسم، فاشیسم و… را بازنمایی کند. البته تاریخ سکولاریته در جهان غرب با عالم شرق تفاوت دارد، همچنانکه در سکولاریته غربی نیز سکولاریسم در انگلستان، فرانسه، آلمان، روسیه و آمریکا بهگونهای خاص ظهور و بسط یافته است. فرآیند سکولاریزاسیون و سطح و مرتبه آن در کشورهایی چون ژاپن، هند، یا ترکیه نیز یکسان نیست. امروزه حتی در کشورهای غربی، هنوز برخی اقشار مسیحی یا امانیست وجود دارند که بر تقدم انسان بر طبیعت یا ارزش بر سود پای میفشارند، چنانکه امواج جدید بنیادگرایی دینی در برابر سکولاریسم و طرد روح از طرح عالم طبیعی و هستی، اکنون بسیاری از کشورهای مسیحی، بودایی، اسلامی و را در بر گرفته و گاه به واکنشهای تند و افراطی تبدیل میشود. بازقدسی کردن همه چیز و اذن ورود و سلطه به اسطورهها و عوالم جادویی بر همه چیز در برابر قدسیتزدایی کردن از عالم و آدم. به علاوه باید دانست که منطق تکوین و بسط و گسترش اجتماعی ـ تاریخی سکولاریسم کاملاً با منطق و مرحلهبندی سکولاریسم در زندگی فردی منطبق نیست، چنان نمیباشد که هر شخصی در زندگی خود از نخستین حلقههای سکولاریسم حداقلی و جزئی آغاز کرده و سپس به سکولاریسم حداکثری و کلی میرسد. همواره در جامعه افرادی وجود داشته و دارند که برای زندگی خود طرح و اصول خاصی دارند، مثلاً ضمن اینکه سکولاریسم را در زندگی سیاسی و اقتصادی خویش میپذیرند، آگاهانه یا نا آگاهانه، عرصه زندگی درونی و سبک و رفتار شخصی خود را بهدست فرآیند سکولاریزاسیون نمیسپارند. به قول ژرژ پولسیتر ـ که در مورد خود و مارکسیستهای مشابه گفته بود ـ در فلسفه ماتریالیست و در اخلاق ایدهآلیست هستند یا بالعکس.
سکولاریسم به عنوان یک ابزار مفهومی تفسیر و تحلیلی، یک نمونه خالص و انتزاعی است که میکوشد تاریخ سکولاریزاسیون و نمونههای انضمامی متقدم و متأخر، حداقلی و حداکثری آن را در روندی میان دو دوره بزرگ مدرنیسم و پستمدرنیسم، یکجا جمع کرده و تفسیری همبسته، پویا و اتصالی از حلقههای آغازین و پایانی آن به دست دهد.
ادامه دارد ...
نظرات